سفارش تبلیغ
صبا ویژن


گذارید نهارش را بخورد
یک روز با علی به باغی رفتیم. یکی از محافظان، دختربچه‌ای داشت که آنجا بود. علی به زور گفت: باید او را ببریم پهلوی امام. هنگامی که او را پیش امام بردیم وقت ناهار بود. آقا به علی گفت: دوستت را بنشان نهار بخوریم. او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحمشان نباشد، فرمودند نه بگذارید ناهارش را بخورد.
بعد که آن بچه ناهارش را خورد رفتیم و او را آوردیم. امام پانصد تومان به بچه هدیه دادند. این قدر با بچه‏‌ها الفت داشتند و مهربان بودند. آقا تنها با علی این طور نبودند بلکه همه بچه‏‌ها را دوست داشتند. (5)
نگاهشان پر محبت ‏بود
وجود امام دنیایی از عاطفه بود. نگاه ایشان آنقدر پر محبت‏بود و اینقدر تسلی دهنده بود که هر وقت ناراحتی یا گرفتاری پیدا می‏کردیم بی‏اختیار خدمت ایشان می‏رفتیم. جواب سلام ما را که می‏دادند واقعا می‏توانم بگویم همه ناراحتی‌هایمان از یادمان می‏رفت. (6)
امام شدیدا عاطفی هستند
امام شدیدا عاطفی هستند. مثلا وقتی نجف بودند و گاهی خواهرهایم می‏آمدند آنجا، و بعد می‏خواستند بروند طوری بود که من هیچ وقت موقع خداحافظی قدرت ایستادن توی حیاط و دیدن خداحافظی آن‌ها را با امام نداشتم، می‏گذاشتم و می‏رفتم. مرحوم برادرم هم همین را می‏گفتند که من آن لحظه خدا حافظی را نمی‏توانم ببینم. چون امام تا آن حد با فرزندان خود عاطفی برخورد می‏کنند که انسان تحمل دیدن آن را ندارد. اما یک ذره شما فکر کنید این مسائل روی تصمیم گیری‌هایشان و یا در آن کارهایی که می‏خواهند بکنند اثر دارد، ندارد. (7)
اگر کسی بیمار بشود

.................

پیرمرد باغبان
من کوچک بودم، روزی پیرمردی برای باغچه منزل ما خاک آورد. ما سر سفره بودیم که او آمد. امام گفتند که این پیرمرد ناهار نخورده است. غذای ما زیاد نبود. بعد بشقابی از توی سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذایشان را در بشقاب ریختند و به ما گفتند: «بیایید هر کدام چند قاشقی از غذای خود را در این بشقاب بریزید تا به اندازه غذای یک نفر بشود.»
ما که آن روز غذای اضافی نداشتیم، به این ترتیب غذای آن پیرمرد را آماده کردیم. در عالَم بچگی آنقدر از این کار خوشم آمد که نهایت نداشت. (2)
هر وقت امام از او یاد می‏کند
مرحوم حاج آقا مصطفی در رابطه با علاقه امام به فرزندانش می‏گفت: «امام بچه‌ای داشت که فلج ‏بود و چند سالی زنده بود و بعد وفات کرد. با اینکه آن بچه فلج‏بود و زود هم از دنیا رفت معذلک هر وقت امام از او یاد می‏کند خیلی متاثر و ناراحت می‏شود. (3)
بیست دقیقه اشک می‏ریختند
پس از ماجرای پانزده خرداد، خدمت امام مشرف شدم. حدود 35 دقیقه خدمت‏ایشان صحبت کردم. حادثه پانزده خرداد را برای امام توضیح دادم. و امام حدود بیست دقیقه اشک می‏ریختند. (4)
بگذارید نهارش را بخورد
یک روز با علی به باغی رفتیم. یکی از محافظان، دختربچه‌ای داشت که آنجا بود. علی به زور گفت: باید او را ببریم پهلوی امام. هنگامی که او را پیش امام بردیم وقت ناهار بود. آقا به علی گفت: دوستت را بنشان نهار بخوریم. او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحمشان نباشد، فرمودند نه بگذارید ناهارش را بخورد.
بعد که آن بچه ناهارش را خورد رفتیم و او را آوردیم. امام پانصد تومان به بچه هدیه دادند. این قدر با بچه‏‌ها الفت داشتند و مهربان بودند. آقا تنها با علی این طور نبودند بلکه همه بچه‏‌ها را دوست داشتند. (5)
نگاهشان پر محبت ‏بود
وجود امام دنیایی از عاطفه بود. نگاه ایشان آنقدر پر محبت‏بود و اینقدر تسلی دهنده بود که هر وقت ناراحتی یا گرفتاری پیدا می‏کردیم بی‏اختیار خدمت ایشان می‏رفتیم. جواب سلام ما را که می‏دادند واقعا می‏توانم بگویم همه ناراحتی‌هایمان از یادمان می‏رفت. (6)
امام شدیدا عاطفی هستند
امام شدیدا عاطفی هستند. مثلا وقتی نجف بودند و گاهی خواهرهایم می‏آمدند آنجا، و بعد می‏خواستند بروند طوری بود که من هیچ وقت موقع خداحافظی قدرت ایستادن توی حیاط و دیدن خداحافظی آن‌ها را با امام نداشتم، می‏گذاشتم و می‏رفتم. مرحوم برادرم هم همین را می‏گفتند که من آن لحظه خدا حافظی را نمی‏توانم ببینم. چون امام تا آن حد با فرزندان خود عاطفی برخورد می‏کنند که انسان تحمل دیدن آن را ندارد. اما یک ذره شما فکر کنید این مسائل روی تصمیم گیری‌هایشان و یا در آن کارهایی که می‏خواهند بکنند اثر دارد، ندارد. (7)
اگر کسی بیمار بشود
امام علاقه عجیبی به همسر و فرزندان و نوه‏‌ها و حتی وابستگان خود دارند. حتی‏اگر یکی از اعضای دفتر ایشان بیمار شود، مرتب احوالپرسی می‏کنند. سفارش می‏کنند به مداوا و پزشک، و مرتب از وضع او جستجو می‏کنند، و امر به رفتن به بیمارستان.
یک روز حاج احمد آقا برای خواندن پیام امام به جایی رفته و امام صحبت ایشان را از رادیو می‏شنیدند. ایشان قبل از پیام گفت که امروز حالم مساعد نبود. آقا فورا سراغ گرفتند که حال ایشان چطور است و چرا بیمارند؟ (8)
آقا خیلی سراغت را می‏گرفت
وقتی که آیت الله خاتمی پدر همسرم فوت کردند من برای شرکت در مراسم سوگواری ایشان به یزد رفتم، مادرم دائما می‏گفتند که امام خیلی سراغت را می‏گیرد. ایشان از دوری من ابراز ناراحتی کرده بودند و دلشان می‏خواست مرا ببینند و به من تسلیتی بگویند تا روحم آرام شود. وقتی به تهران رسیدم بلافاصله زنگ زدند و پیغام دادند که زهرا فورا بیاید می‏خواهم ببینمش و این برای من خیلی جالب بود که امام با وجود این همه مشکلات باز به فکر خانواده‏شان بودند و می‏خواستند از نوه‏شان دلجویی کنند. امام هیچگاه بی‌تفاوت از کنار مسئله‌ای نمی‏گذشتند. (9)
شما چگونه‏اید؟
وقتی امام روی تخت ‏بیمارستان بودند، در آن حالت دردآور بیماری، هرگز به خاطر آن عظمت اخلاقی که داشتند حتی آخ نمی‏گفتند. در یک چنین شرایطی وقتی یاران امام به دیدارشان می‏آمدند و از ایشان سؤال می‏کردند: «آقا حالتان چگونه است؟» امام برای تسلی خاطر آن‌ها می‏فرمودند: «حال من خوب است؛ اما حال شما چگونه است ‏شما بیمار بوده‏اید، شما چگونه‏اید؟» (10)
من بچه‏‌‌ها را دوست دارم
اگر ما یک روز، دو روز به خانه آقا نمی‏رفتیم، وقتی می‏آمدیم، می‏گفتند: «کجا‌ها بودید شما؟ اصلا مرا می‏شناسید؟ یعنی این طور مراقب اوضاع بودند. اینقدر متوجه بودند.
من بچه خودم را، فاطمه را، بعضی اوقات می‏بردم. یک روز وارد شدم دیدم آقا تو حیاط قدم می‏زنند. تا سلام کردم گفتند: «بچه‏ات کو؟» گفتم: «نیاورده‌ام، اذیت می‏کند.» به حدی ایشان ناراحت‏شدند که گفتند: «اگر این دفعه بدون فاطمه می‏خواهی بیایی، خودت هم نباید بیایی‏». اینقدر روحشان ظریف بود. می‏گفتم: «آقا، شما چرا این قدر بچه‏‌ها را دوست دارید؟ چون بچه‏‌های ما هستند دوستشان دارید؟» می‏گفتند: «نه، من به حسینیه که می‏روم، اگر بچه باشد حواسم می‏رود دنبال بچه‏ها. اینقدر من دوست دارم بچه‏‌ها را. بعضی وقت‌ها که صحبت می‏کنم، می‏بینم بچه‌ای گریه می‏کند یا بچه‌ای دارد دست تکان می‏دهد یا اشاره به من می‏کند، حواسم می‏رود طرف بچه‏ها. (11)
به بچه کاری نداشته باشید
روزی با پسرم حامد که چهار ساله بود نزد امام رفتیم. امام در اتاقی نشسته بودند و یک گونی بزرگ که تا نصفه پر از کاغذ و نامه بود، در کنارشان قرار داشت. امام یکی یکی نامه‌ها را بیرون می‏آوردند و می‏خواندند. آنهایی را که لازم بود پاسخ بدهند زیر پتو می‏گذاشتند تا بعدا به آن بپردازند و بقیه را کنار می‏گذاشتند.
سلام کرده، نشستیم. امام با حامد شروع به صحبت کردند. مثلا پرسیدند اسم پدرت چیه؟ با اینکه اسم بنده را می‏دانستند. پس از لحظاتی حامد با امام شروع به بازی کرد، برای اینکه بچه مزاحم کار ایشان نشود، اجازه خواستم مرخص شوم و بچه را هم ببرم. آقا گفتند: «به بچه کاری نداشته باشید، شما اگر کاری دارید بفرمایید.» بنده مرخص شدم. بعد از نیم ساعت فکر کردم شاید بچه امام را اذیت کند. برگشتم که او را ببرم، دیدم سرش را روی زانوی امام گذاشته و پایش را به دیوار تکیه داده و با امام صحبت می‏کند و می‏گوید این کاغذ را درست‏بگذار، درست‏بچین و از این حرفها. و امام هم می‏خندیدند. گفتم حامد بیا برویم. قبول نکرد، به آقا گفتم: «اجازه می‏دهید ایشان را ببرم؟ مزاحم شماست.» امام فرمودند: «نه، بچه مزاحم نیست‏شما بروید!» (12)
صدای زنگ را شنیدی؟
من مدتها، پیش آقا می‏خوابیدم. مواقعی که مادرم سفر بود. ایشان می‏گفتند که تو نمی‏خواهد پیش من بخوابی، چون تو خوابت‏ خیلی سبک است و این برای من اشکال دارد. حتی ساعتی را که برای بیدار شدنشان بود دیدم لای یک چیزی پیچیدند بردند دو اتاق آن طرفتر که وقتی زنگ می‏زند من بیدار نشوم.
نیمه شب من بیدار بودم؛ اما به روی خودم نیاوردم که بیدار شده‌ام. چون ایشان می‏خواستند نماز شب بخوانند. فردا صبح آقا برای اینکه ببینند من بیدار شدم یا نه، به من گفتند: «تو صدای زنگ را شنیدی؟» من چون می‏خواستم نه راست‏ بگویم نه دروغ، گفتم: «مگر توی اتاق شما ساعت‏ بوده که من بیدار شوم؟» ایشان هم متوجه شدند که ‏من دارم زرنگی می‏کنم، گفتند: «جواب مرا بده از صدای ساعت‏بیدار شدی؟» ناچار بودم بگویم بله. گفتم: «من احتمالا بیدار بودم.» برای اینکه واقعا صدای ساعت‏خیلی دور و خیلی ضعیف بود. آنجا بود که گفتند: «دیگر تو نباید پیش من بخوابی، برای اینکه من همه‏اش ناراحت این هستم که تو بیدار می‏شوی.» گفتم: من مخصوصا می‏خواهم کسی پیش شما بخوابد. (موقعی بود که ایشان ناراحتی قلبی داشتند و به تهران آمده بودند) مایلم کسی پیش شما بخوابد که اگر ناراحتی پیدا کردید بیدار شود.» گفتند: «نه. برو به دخترت لیلا بگو بیاید پیش من.» بعد چند روزی که گذشت گفتند: «لیلا هم دیگر لازم نیست اینجا بخوابد. چون پتو را از روی خود می‏اندازد و من ناچار می‏شوم مرتب بلند شوم و آن را رویش بیندازم.» (13)
شیخ مسیب خودمان؟
امام گاهی نسبت‏به افرادی که به نظر دیگران نمی‏آمدند، نظری ویژه و محبت آمیز داشتند. از جمله مرحوم شیخ مسیب که از علاقه‏مندان امام در نجف اشرف بود و مدت کمی قبل از رحلت امام در اثر بیماری سرطان فوت کرد. امام فوق آنچه در مورد مثل ایشان متصور و متوقع بود تا آخرین روز‌های حیات وی نسبت‏به او اظهار علاقه می‏فرمودند تا جایی که یک بار در محضرشان نامی از ایشان مطرح شد امام در مقابل سؤال فرمودند: «شیخ مسیب خودمان؟» (14)
بهشتی مظلوم زیست
حالت امام در موقع شنیدن خبر شهادت دوستانشان دیدنی است، با اینکه چون کوه صبور هستند و صبر می‏کنند؛ ولی سراپا عاطفه‏اند. مثلا وقتی مرحوم دکتر بهشتی شهید شدند، ما جرات نمی‏کردیم به ایشان بگوییم. یکی از کار‌های من در طول این سه سال بعد از انقلاب، رساندن خبر شهادت دوستانشان است که باید به ایشان بدهم. امام از شهادت مرحوم رجائی و بهشتی شدیدا متأثر شدند، از صمیم قلب می‏گفتند: «بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد.» (15)
ملاطفت امام با فرزند شهید
یک روز در جماران بودم، امام تازه به جماران تشریف آورده بودند. اوایل جنگ بود و بین کسانی که می‏آمدند برای دیدار امام، زن جوانی بود که تازه شوهرش را از دست داده و یک دختر چند ساله هم همراهش بود. دختر خیلی بی‏تاب بود و گریه می‏کرد، از صبح فریاد زده بود، تمام سر و صورتش خاکی بود و اشک در گونه‏هایش موج می‏زد. مادرش ناراحت‏بود و دلش می‏خواست که به یک نحوی این کودک را خدمت امام برساند و این کودک پدر از دست داده را آرامش ببخشد. می‏گفت که من هیچ ناراحت نیستم که شوهرم شهید شده چون خودم مقدمات رفتن به جبهه همسرم را فراهم کردم؛ اما چه کنم که این بچه آزارم می‏دهد و فکر می‏کنم که تنها راه این باشد که امام عنایتی بفرمایند. آن وقت‏برادر من دست‏بچه را گرفت رفتیم خدمت امام. آقا در حیاط قدم می‏زدند، وقتی که بچه را دیدند انتظارمان این بود که امام دستی به سرش بکشند و ما او را پیش مادرش برگردانیم؛ اما وقتی که امام، این دختر نالان و گریان را دیدند روی سنگ‌های کنار حوض نشستند و این کودک را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش کشیدند و اشک‌هایش را پاک کردند و مدتی با این بچه مشغول بودند و بعد وقتی که خوب آرامش در بچه حاکم شد، او را ر‌ها کردند و ما به مادرش رساندیم. (16)
هر موقعی دلت می‏خواهد بیا
دختر بچه شش سال‌های برای امام نوشته بود که امام! خیلی دوست دارم بیایم و شما را ببینم ولی اعضای دفتر نمی‏گذارند. آقا با خط خودشان نوشتند: «بسمه تعالی دخترم نامه‏ات را خواندم، مطالعه کردم، تو هر موقعی که دلت می‏خواهد می‏توانی بیایی اینجا.» ایشان ما را موظف کردند که باید این نامه را به در خانه این شخص برسانید تا هر موقعی که این بچه دلش خواست ‏بیاید اینجا. (17)
دختر، خیلی خوب است
وقتی در زمستان 63 خداوند فرزند دختری به من عطا فرمود، نوزاد را که برای تشرف به خدمت امام بردم با تبسم و نشاط کم سابقه‌ای اذن دخول دادند و فرمودند: «بچه خودتان است؟» عرض کردم: «بله‏» و بلافاصله دستشان را به علامت تحویل کودک جلو آورده همزمان پرسیدند: «دختر است ‏یا پسر؟» عرض کردم: «دختر است.» او را در آغوش گرفته و صورت به صورت او گذاشته و پیشانی او را بوسیدند و در این حال فرمودند: «دختر، خیلی خوب است. دختر، خیلی خوب است.» و در گوش او دعا خواندند. بعد از اسم او سؤال کردند. عرض کردم: «گذاشته‏ایم حضرتعالی انتخاب بفرمایید.» امام بدون تامل سه بار فرمودند: «فاطمه خیلی خوب است.» (18)
وقتی تصویر مجروحین را می‏دیدند
واقعا امام وقتی که مجروحین را در تلویزیون می‏بینند خیلی ناراحت می‏شوند. از حالات خاصشان این است که وقتی ناراحت می‏شوند دو دستشان را جلوی صورتشان می‏گیرند. و من خیلی وقت‌ها می‏دیدم این حالت از نگاه کردن به صحنه تلویزیون برایشان پیش آمده است تا جایی که به ذهنم می‏رسید که به مسؤولین صدا و سیما بگویم این صحنه‏‌ها را پخش نکنید چون کم کم در قلب ایشان اثر می‏گذارد. (19)
آمدم کمکتان کنم
روزی بر حسب اتفاق که تعداد می‌همانان منزل امام زیاد شده بود، پس از صرف غذا و جمع کردن ظروف دیدم آقا به آشپزخانه آمدند. چون وقت وضو گرفتنشان نبود پرسیدم: «چرا امام به آشپزخانه آمده‏اند؟» آقا فرمودند: «چون امروز ظروف زیاد است آمده‌ام کمکتان کنم.» ایشان این قدر رعایت‏حال و حقوق دیگران را می‏کردند. (20)
شب تولد حضرت مسیح در پاریس
شب تولد حضرت عیسی‌علیه‌السلام، امام پیامی برای تمام مسیحیان جهان دادند که خبرگزاری‌ها پخش کردند. در کنار این پیام به ما دستور دادند این هدایایی را که برادران از ایران آورده‏اند که معمولا گز، آجیل و شیرینی بود، بین اهالی نوفل لوشاتو تقسیم کنیم. ما این کار را انجام دادیم و در کنار هر بسته یک شاخه گل قرار دادیم. چند جا که رفتیم احساس کردیم برای کسانی که در غرب اثری از این عاطفه‏‌ها و محبت‌ها حتی در بین فرزندان و پدران خود سراغ ندارند، بسیار عجیب است که شب می‌لاد حضرت مسیح‌علیه‌السلام یک رهبر ایرانی که غیر مسیحی است، اینقدر به آن‌ها نزدیک است و احساس محبت می‏کند. از جمله خانمی بود که وقتی هدیه امام را گرفت چنان هیجان زده شد که قطرات اشک از چهره‏اش فرو ریخت. این طرز رفتار امام آن چنان در آن‌ها اثر گذاشت که از ایشان وقت ملاقات خواستند. امام بی‌درنگ وقت دادند. آن‌ها ده پانزده نفر از اهالی محل بودند که با شاخه‏‌های گل آمدند. امام به مترجم فرمودند که احوال آن‌ها را بپرسید و ببینید که آیا کار و نیاز خاصی دارند؟ گفتند نه هیچ کاری نداریم فقط آمده‏ایم امام را از نزدیک ببینیم و این شاخه‏‌های گل را به عنوان هدیه آورده‏ایم. امام با تبسم شاخه‏‌های گل را یکی یکی از دست آن‌ها می‏گرفتند و در میان ظرفی که درکنارشان بود قرار می‏دادند و آن‌ها هم خیلی خوشحال از حضور امام رفتند. (21)
از همسایگان عذر بخواهید
پس از آنکه هجرت از پاریس و سفر امام به ایران قطعی شد، امام به من دستور دادند که در نوفل لوشاتو به منزل همسایگان بروم و از اینکه در مدت اقامتشان از سکوت حاکم بر دهکده محروم شده‏اند، از طرف ایشان از آن‌ها عذر بخواهم. من به اتفاق آقای اشراقی و یکی دو نفر دیگر به دیدار همه همسایه‏‌های آن دهکده رفتیم، و پیغام امام را رساندیم و از آنان معذرت خواهی کردیم. (22)
هدیه امام به دو خانم مسیحی
وقتی امام در آستانه بازگشت‏ به ایران بودند، مقارن غروب آفتاب دو خانم فرانسوی به در اقامتگاه امام آمدند و تقاضای ملاقات کردند. چون امکان ملاقات نبود، از آن‌ها عذرخواهی کردم. شیشه کوچکی که در آن مقداری خاک بود و در آن مهر و موم بود در دستشان دیده می‏شد. گفتند اگر ملاقات ممکن نیست رسم ما این است وقتی به کسی علاقمند شدیم هنگام خداحافظی و جدایی بهترین هدیه را به او تقدیم می‏کنیم و این خاک وطن ماست که پیش ما عزیزترین هدیه است، به امام تقدیم کنید و برای هر یک از ما یک قطعه عکس با امضای ایشان بیاورید. وقتی جریان به محضر امام عرض شد با تبسمی شیرین شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را امضاء فرمودند، عکس‌ها را که به آن‌ها دادم بوسیدند و با تشکر رفتند. (23)
بدون آنکه بکشی، بیرونش کن
یک روز بیرون اتاق امام ایستاده بودم که دیدم آقا از پشت پنجره با دستشان به من‏اشاره می‏کنند. فورا به محضرشان رسیدم. دیدم به دستشان دستمال کاغذی گرفته‏اند. تا مرا دیدند فرمودند: «حاجی عیسی، پشت این شیشه پنجره مگس بزرگی است که از اتاق بیرون نمی‏رود.» بعد فرمودند: «بدون این که آن را بکشی از اتاق بیرونش کن.» و دوباره با تاکید فرمودند: «مبادا آن را بکشی‏» و از اتاق خارج شدند. ایشان تا این حد عاطفه حتی نسبت ‏به حشرات داشتند آقا خودشان سعی کرده بودند با دستمال کاغذی مگس را بیرون کنند؛ اما نتوانسته بودند. امام هیچوقت از پیف پاف برای طرد حشرات استفاده نمی‏کردند. (24)
امام نسبت ‏به آن‌ها التماس می‏کردند
بنده خودم شاهد اشک‌ها و گریه‏‌های امام برای جدا شدن افراد از جریان انقلاب بودم و می‏دیدم وقتی که روحانیون، سیاستمداران، جوانان چپ زده و التقاطی، راه خودشان را از فرهنگ انقلاب جدا می‏کردند، امام چگونه گریه می‏کردند و چگونه تلاش می‏کردند که آن‌ها را به مسیر تقوا و فضیلت دعوت کنند. در بعضی از موارد من از واسطه‏‌های مکرری بودم که از طرف ایشان پیغام می‏فرستادم. امام به آن‌ها التماس می‏کردند که شما راه خودتان را از مردم و توده‏‌های میلیونی جدا نکنید. (25)
اگر بگویی فقیری آمده است
امام واقعا چهره خیلی ملایم و پر ملاطفتی دارند و ایشان مخصوصا به طبقه ضعیف، عشق و علاقه عجیبی دارند و با یک حالت ‏خاصی به آنان می‏نگرند، مثلا اگر به امام بگویید یک آدم پیر یا فقیری آمده است ایشان حتما خودشان می‏روند و پرده جلوی در را کنار می‏زنند و با او ملاقات می‏کنند. در حالی که این روحیه را برای ملاقات با رییس فلان اداره... نشان نمی‏دهند. (26)
الآن بیاوریدش داخل
روزی یک خانم ایتالیایی که شغل او معلمی و دینش مسیحیت‏بود، نامه‌ای آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت‏ به امام و راه او همراه با یک گردنبند طلا برای ایشان فرستاده بود. وی متذکر شده بود که این گردنبند را که یادگار آغاز ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشانه علاقه و اشتیاقم نسبت‏ به شما و راهتان تقدیم می‏کنم. مدتی آن را نگهداشتیم و بالاخره با تردید از اینکه امام آن را می‏پذیرند یا نه، همراه با ترجمه نامه خدمت ایشان بردیم. نامه به عرضشان که رسید، گردنبند را نیز گرفتند و روی میزی که در کنارشان قرار داشت، گذاشتند.
دو سه روز بعد، اتفاقا دختر بچه دو یا سه ساله‌ای را آوردند که پدرش در جبهه مفقود الاثر شده بود. امام وقتی متوجه شدند فرمودند: «الان بیاوریدش داخل.»
سپس او را روی زانوی خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت بچه چسبانیده و دست‏بر سر او گذاشتند. حالتی که نسبت‏ به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود. مدتی به همین حالت آهسته با آن دختر بچه سخن گفتند. با آن که فاصله ما با ایشان کمتر از یک و نیم متر بود شنیدن حرف‌های ایشان برای ما دشوار بود. بچه که افسرده بود بالاخره در آغوش امام خندید. آنگاه امام همان گردنبندی را که زن ایتالیایی فرستاده بود برداشتند و با دست مبارکشان بر گردن دختر بچه‌ انداختند. دختر بچه در حالی که از خوشحالی در پوست‏ خود نمی‏گنجید از خدمت امام بیرون رفت. (27)

پی‌نوشـــــــــــــت‌ها:

*. برگرفته از کتاب برداشت‌هایی از سیره امام خمینی?، غلامعلی رجائی، نشر عروج، تهران، 1377 ش، چ اوّل، کتابخانه باقرالعلوم، ج2، ص183.
(2). برداشت‌هایی از سیره امام خمینی‌رحمه‌الله، ص184، به نقل از یکی از دختران امام، رشد دانش آموز، سال 3، ش 3.
(3). برداشتها، ص 184 به نقل از آیت الله خاتم یزدی، سرگذشت‌های ویژه از زندگی امام خمینی، مصطفی و جدانی،‌ جمعی از فضلاء، پیامِ آزادی،‌ تهران، 1366ش، چ‌هشتم، ج. 4
(4). برداشتها، ص 185 به نقل از حجة الاسلام و المسلمین واعظ طبسی، پیام انقلاب، ش 82.
(5). برداشتها، ص 190، به نقل از عیسی جعفری.
(6). برداشتها، ص 191 به نقل از فرشته اعرابی.
(7). برداشتها، ص 191، به نقل از حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی، پیام انقلاب، ش60.
(8). برداشتها، ص 192 به نقل از حجة الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی، پیام انقلاب، ش 50.
(9). برداشتها، ص 192 به نقل از زهرا اشراقی.
(10). برداشتها، ص 193 به نقل از حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی، یادواره اربعین ارتحال امام.
(11). برداشتها، ص 194 به نقل از زهرا اشراقی، سروش، ش 476.
(12). برداشتها، ص 194 به نقل از علی ثقفی (برادر همسر امام).
(13). برداشتها، ص 196 به نقل از زهرا مصطفوی.
(14). برداشتها، ص 196 به نقل از حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان.
(15). برداشتها، ص 197 به نقل از حجة الاسلام والمسلمین سیداحمد خمینی، صالحین روستا، ش3.
(16). برداشتها، ص 198 به نقل از پیک ارشاد، علی ثقفی، تیر ماه 68.
(17). برداشتها، ص 199 به نقل از یکی از اعضای بیت امام، آینده سازان، ش 144.
(18). برداشتها، ص 200 به نقل از حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان.
(19). برداشتها، ص 202 به نقل از زهرا مصطفوی.
(20). برداشتها، ص203 به نقل از سرگذشت‌های ویژه از زندگی امام خمینی، مرضیه حدیده چی، ج4.
(21). برداشتها، ص 205 به نقل از سرگذشت‌های ویژه از زندگی امام خمینی، حجة الاسلام والمسلمین علی‌اکبر محتشمی، ج1.
(22). برداشتها، ص205 به نقل از کوثر، حجة الاسلام والمسلمین سیداحمد خمینی، ج2.
(23). برداشتها، ص206 به نقل از حجة الاسلام و المسلمین فردوسی پور، سرگذشت‌های ویژه از زندگی امام خمینی، ج1.
(24). برداشتها، ص209 به نقل از عیسی جعفری.
(25). برداشتها، ص 212 به نقل از حجة الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی - یادواره اربعین ارتحال امام.
(26). برداشتها، ص 216 به نقل از زهرا مصطفوی.
(27). برداشتها، ص 218 به نقل از حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان.

گردآوری شده توسط: معاونت تبلیغ  وآموزشهای کاربردی حوزه های علمیه


مشخصات مدیر وبلاگ
لوگوی وبلاگ

بایگانی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
لینک‌های روزانه
صفحات اختصاصی
دسته بندی موضوعی
وبلاگستان امام صادق(ع) ، امام خمینی ، سیاسی ، انقلاب اسلامی ، رهبر ، شهدا(وصیت نامه) ، امام خامنه ای ، ما می توانیم. ، ولایت ، انقلاب ، حجاب ، حماسه 9دی ، امام خمینی (ره) ، اجنماعی ، باشگاه مخاطبان ، دینی ، وبلاگستان امام صادق (ع) ، موج وبلاگی من یک بسیجیم ، میدان ژاله ، نفوذ تفکر امام خمینی (ره) در اسپانیا و آمریکای لاتین ، نقش روحانیت در گستره فرهنگ دینی بعد از انقلاب اسلامی ، نوع اجتهاد حضرت امام ، همراه با رزمندگان ، و آن روز قلب ملت از کار ایستاد ، سید روح الله خمینی ، سیرة رهبری ، شجاعت امام ، شخصیت امام خمینی (ره) ، شهادت حاج آقا مصطفی خمینی ، ویژگی های مکتب سیاسی امام خمینی ، مجموعه رفتار امام با طلاب ، مرگ بر آمریکا ، جمعه خونین تهران ، رهبری امام خمینی (ره) ، زن چادری ، زندگی امام به روایت امام ، سیاست خارجی در کلام امام راحل ، شهید مطهری ، شکنجه گاه مخفی ساواک ، طلاب ، عاشورای حسینی سرچشمه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) ، عشق به ولایت ، عقل و عشق ، عوامل شتاب‌زای انقلاب اسلامی ، فضایل اخلاقی ، قدیمی ترین سند مبارزاتی امام خمینی 1323 شمسی ، گشتی در کتاب خانه شخصی رهبر انقلاب ، اخلاق دانشجویی از زبان امام خمینی ، اگه دوست داری چادری باشی بخوان! ، امریکا ، 17شهریور ، آرمان های انقلاب اسلامی ، آمریکا در اندیشه روح الله ، آیةاللَّه خامنه‏ ای ، خاطرات ، خاطراتی درس آموز از زندگی مقام معظم رهبری ، در حدیث دیگران ، دیدگاه امام خمینی (ره) ، بازخوانی پرونده تهاجم فرهنگی از نگاه رهبر حکیم انقلاب ، بسیج ،
آمار وبلاگ
بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 66
کل بازدید : 667111
کل یاداشته ها : 462
دوستان

«دیداردوست» پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار گاهِ رهایی جاده های مه آلود عاشقانه می گویم مهندس محی الدین اله دادی {choobak33} {یادداشت های شخصی خودم} «ستارگان دو کوهه» {شلمچه} «نیمکت آخر» {خاطرات دکتر بالتازار} {چشمه دانش} {سلمان علی (ع)} تراوشات یک ذهن زیبا پیامنمای جامع «دلبستگی امام زمان(عج)...به امام (ره) و شهدای عصر من {دوستدار علمدار} {نور اهلبیت *علیهم السلام} «عطر یاس» طوفان 2012 «بچه های خدایی» بچه های خدایی «هدهد» دل شکســــته {برادران شهید هاشمی} «welcome to my profile» Manna «محمد قدرتی» {شلوغی های من} «نه/دی /هشتادوهشت» «متین» «ذوالقرنین » Note Heart موزیک انلاین رویابین «اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...» «صاعقه» {برو بچ ادبی} {ستاره خاموش} عفاف و حجاب «عشق و تنهایی» «حاج احمد متوسلیان» {مـــــولا علی جان} فرزند روح الله... میم مثل مغنیه «میم مثل مغنیه» {از فـرش تا عـــرش} «سفیر نور» «دیدبــــــــــــــــــــان» «ایریت نام عبری گل نرگس است» مناجات با عشق {پیروان ولایت } مطالب جالب your memoirs {هدیه با شکوه خدا... } شورای شهراندیشه صاعقه 90 PERSIAN جهاد سیاسی سایت فرهنگی،اجتماعی،سیاسی و خدمات کانون فرهنگی حجت بن الحسن عجل الله سایت چندرسانه ای سیاسی فرهنگی بچه بوستان حجاب کوثر بی کرانه کنکاش پایگاه بسیج مسجد المهدی (عج) دارک سایت علمی آموزشی دیده بان رایحه خوش اندیشه یک قدم تامهدویت صیاد 30 یا سی مسائل روز وبلاگ جوانان جوانی کانون سبز انتظار جاهدین زینت زن حجاب، صدفی برای مروارید... زیباترین شکیب دختر با حجاب بت شکن ایران چترِ باز یک اسمان ستاره گلستان شهدا واحد 106 لشگر امام حسین (ع) اصفهان یک لحظه انتظار جوانه صبح دیگر در راه است.. مسائل روز گلستان شهدا صدف حجاب انتظار سبز صراحت تا زنده ایم رزمنده ایم..(مرصاد) رنــــــــــــــــگ نــــــــــــــــــو روایتگر بهترین راه رسیدن به خدا رایحه خوش اندیشه قاصدک محمد(ص) پیامبر مهر- یک خبرنگار عاشقان ولایت فقیه مبارزه باجنگ سایبری باهم و در کنار هم نوید احیا نصر19 نقد آزادانه نسیم انتظار نائب مهدی بسم رب المهدی جنگ نرم مرصاد20 اولی نیستم.امابهترینم پلاک یعنی... کوکما(2)شهدای لسان الارض نحر خین جنت110 I'm from Iran ( The Islamic Republic of IRAN ) حوزه 6 بسیج دانش آموزی شهیدفهمیده اصفهان گنج عشق ماهنامه حوزه مقاومت 6 بسیج دانش آموزی استان اصفهان دانشگاه پیام نور فریمان جهان اسلام اصفهان دیار نصف جهان مذهبی فرهنگی امام مبین اختراعات روز دنیا ایستگاه بهشت دانلود دیده بان DEAR IRAN ضامن اهو دل نوشته های سیاسی فرهنگی راهنما و آموزش و خدمات وبلاگ نویسی بوی سیب بی دریا پایگاه بسیج امام محمد باقر(ع)کندر سیج بدنه فعال ملت است پایگاه بسیج خواهران مسجدالمهدی(عج) دارک .بسیج خواهران سیاوشکلا عصر انتظار عاشقان حسین آسمونی برای ایرانیان انتقاد گوناگون سیا شناخت فراماسون ها فراماسونری انجمن علمی دانشگاه پیام نور خواف حقیقت آخرین پیشوا وبلاگ اطلاع رسانی ابوذر غفاری فرصت آرامش من. روستای دنیای مجازی 1دل بامحبت اصفهان دیار نصف جهان دیار نصف جهان تهاجم خاموش پایگاه اطلاع رسانی بخش ششطراز نگین هستی پایگاه جامع اطلاع رسانی شهدائ استان اصفهان سایت خبری صاحب نیوز پایگاه سید احمد خمینی پایگاه شهید رجایی از شعار تا حقیقت برهان پایگاه بسیج نورالائمه ع حوزه 12 بقیه اله شهید باکری بسیجی بچه مسجدی امان از دل زینب امام خامنه ای خدا قوت پایگاه شهید چمران اصفهان دیده بان رهبر عزیزم ستیز با عاشورا وبلاگستان امام صادق(ع) پایگاه المهدی (عج) منتظر رضوان الشهدا گرداب «امیر سرلشگر بسیجی شهید عباس بابایی» «طلبه مثبت» «داستانهای قرآن» «بصیرت اسلامی» «طلبه مثبت» «صراط» «ذی القربــــــــــــی» درد و دل «بچه شمرون» رهبر مجازی! بچه های مسجد محله مهدیه نسیم بیداری پایگاه مقاومت شهید دستغیب ارزان یاوران حرم پایگاه خاتم الانبیاء کنیز مادر درد و دل حضرت موعود زندگی از نوع اسلامی با قرآن و اهل بیت به سوی ظهور انعکاس حقیقت ما بمب هسته ای از جنس ایرانیم!!! تلالو 16 ام ابیها (س) شهیده اعظم خوش نویسان شهیده عصمت رجب زاده خـــــادم بچه ارزشی ها سایت تفریحی و سرگرمی* همه چی از همه جا * نوید احیا «همه چی از همه جا» منتظر چترِ باز {قرآن پژوهی} {پایگاه سایبری کلاله} {گلستان بلاگ} {نسیم زندگی the breeze of life} {جمجمه ات را بخدا بسپار } {دانشجویان پیرو خط امام خامنه ای} جنگ نرم«پایگاه بسیج المهدی» «باران رحمت» از همین سی ودو حرف کانون فرهنگی شهید مفتح سال حماسه سیاسی و حماسه اقتصادی هیچش کناره نیست امید نا امیدا (وبلاگ تخصصی عشق و وفا) السلام علیک یا فاطمه الزهرا {چریغ} {معاونت تبلیغ وآموزش های کاربردی حوزه های علمیه} «جبهه فرهنگی مذهبی حضرت روح الله » دختران حماسه بانـوی آب و آفتـاب {ثامن تم} {حوزه 6دانش آموزی استان اصفهان} «شمیم ظهور» من دیپلمات نیستم، انقلابی ام تـربــــــــــت عــــرش کوثر نیوز من عاشق بسیج اصفهان هستم! نوید احیا یه انقلابی روزهای مدرسه سیب آبی بسیج مکتب عشق انعکاس حقیقت ما بمب هسته ای از جنس ایرانیم!!! سنگر مجازی فرهنگی هیچش کناره نیست امید نا امیدا (وبلاگ تخصصی عشق و وفا) حماسه سیاسی،حماسه اقتصادی بصیرت مداحان اهل بیت نسیم بیداری محله مهدیه (یاقوت آسمانیها) انتظار تنها در مبارزه است! یوسف زهرا یک لحظه انتظار مسافر باران رحمت شمیم ظهور ایستگاه بهشت زلال همچون آب

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ